سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، آزرمگین و پوشیده رادوست دارد . پس هرکس از شما غسل کرد، خود را بپوشاند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

دیروز داشتم کشوها رو مرتب میکردم که یه سی دی پیدا کردم ار سخنرانیهای آقای دهنوی (روانشناس روحانی)در مورد کودک. همینطور که داشتم اتاق رو مرتب میکردم سی دی رو توی سی دی درایو لپ تاپ گذاشتم .حرفهای جالبی میزدند در مورد اینکه بذاریم بچه هامون شیطنت و بازی کنند واینکه شیطنت بچه ممکنه باعث آزار بچه ها بشه اما باعث میشه این بچه ها وقتی که بزرگ شدند صبور بشند ودیگه اینکه بچه رو در سنین زیر دبستان مجبور به آموزشهای آکادمیک نکنیم حتی حفظ قرآن و اجازه بدیم کم کم و به مرور و بازی یاد بگیرند .

اما چیزی که منو تکون داد این بود که در جواب سئوال یکی از مادرا آقای دهنوی گفتند که به هیچ وجه نذارید فاصله بین دوبچه بیشتر از ? سال بشه چون در اون صورت چون بچه اول مدرسه ای شده دیگه اگه میخواسته لوس یا هرچیز دیگه ای بشه دیگه کار از کار گذشته و بعلاوه اینکه بچه های تک معمولا بچه های خوبی از آب در نمیان(نقلها به مضمون است).

خیلی تو فکر رفتم .من حالا حالاها درسم مونده چون هی مرخصی گرفتم و بعلاوه اینکه وقتی غیر حضوری شدم کلی از واحدهامو قبول نکردند و حسابی عقب افتادم .سنم هم که داره میره بالا و محمدجواد هم که ? سالش شده(هنوز وقت نکردم عکسهای تولدشو آپلود کنم.).

شرایط بدیه اگر بخوام به یه بچه دیگه توی این شرایط فکر کنم باید قید درسو بزنم احتمالا .درسی که با کلی زحمت تازه به جاهای خوبش رسیده...

بعلاوه اینکه اطرافیانم آدمای سختگیری هستند توی بچه داری .منظورم اینه که چون من آدم حرف گوش کنی هستم مدام سیل انتقادات و پیشنهادات رو به سمتم روان میکنند والبته پیگیری هم میکنند که حتما عملی بشه بعد هم که چند سال گذشت یکی یکی حلالیت میخوان...

نمیدونم شاید من آدم حساسی هستم نمیدونم  ولی خیلی عذاب میکشم.

وقتی به غذا خوردن محمدجواد فکر میکنم که چقدر اطرافیان عذابم دادند .به اینکه هردفعه میرفتیم ا سر سفره خونه بعضی از اقوام هی میگفتن" به زور بهش غذا بده .""سرشو بگیر تا مجبور بشه قورت بده .""دعواش کن"و...   سرم سوت میکشه .

چشم و هم چشمیها هم که هیچ ."خانوم خونه بچه تو ??? گرم این ماه اضافه شده !!!واقعا که بچه فلانی ماهی دو کیلو اضافه میشه!!!"

منم که مردم بس که گفتم من دارم از دستور العمل دکتر متخصص تبعیت میکنم.

"خانوم خونه این بچه ?? روزشه هنوز بهش آب کله پاچه ندادی؟ غذای سفره رو باید حتمادهنش بذاری  دل بچه میخاد..."

"سوره جدید چی حفظ کرده ؟ چند وقته بهش نمیرسی ها حواست هست"

"آخ آخ بدون وضو بهش شیر دادی ؟ دیگه معلوم نیست این بچه در آینده چی از آب در میاد!!!"

"خانوم خونه بیا بشین فلانی بهت درس بچه داری بده"

"شام چی داریم خانوم خونه .این چیه که پختی ؟ ظرفها رو که نشستی؟ کی بریم مسافرت ؟ همه زنها با بچه نوزاد میرن مسافرت اما..."

" وا خواهر شوهر جاری عمه ....خانوم بعد از اینکه دوقلو ها رو سزارین کرد دو روز بیشتر نخوابید بعد همش توی بازارها ول بود اماتو الان ? روز از سزارینت گذشته هنوز صاف راه نمیری!!!!"

اه ،اصلا از یادآوری ایرادگیریها هم حالم بد میشه .(یه چیزای دیگه ای هم میگفتن که نمینویسم وگرنه باید هروقت میام اینجا یه دل سیر گریه کنم)باور کنید اگه واقعا تحت فشار قرارم نمیدادند یادم نمیموند و اصلا جدی نمیگرفتم ولی به خدا که بزرگترها بیشتر از خود بچه خستم کردند...

هنوز هم بچه ها رو خیلی دوست دارم اما یه ترس عجیبی توی دلم هست . حتی میتونم تصور کنم این دفعه چی میگند دیگران .

آینده تحصیلی و دخالتهای بی مورد و حتی سرزنشهای اطرافیان و حتی تغییرات رفتاری آقای خونه وافسردگی بعد از زایمان چیزهاییه که خیلی توی تصمیم گیری مرددم کرده ...

دو روزه که سرم گیج میره نمیتونم تصمیم درستی بگیرم .تازه آقای خونه هم اصولا بچه براش مهم نیست .کلا زیاد از بچه ها خوشش نمیاد فقط یه کم میترسه که از بقیه همدوره ای هامون عقب بیفتیم!

 نگرانم که بعدا محمدجواد تنها بشه و یا حتی میترسم وقتی پشیمون بشم از نداشتن بچه دوم که خیلی دیر شده باشه....

                                                  

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/18:: 1:42 عصر     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها